بهنیا برابیانبهنیا برابیان، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عشق زندگی مامان و بابا «بهنیا»

عزیزمامان خیلی دوست دارم

پسرنازم دیروزیعنی 5شنبه 22 ارذیبهشت 90 به اتفاق مامانی و خاله اعظم و بشته و اتی و خاله پاتی و ددا و مینا و خاله سیران و خاله مریم و درساو خاله لیلا و رفتیم بهشت مادران برات تولد گرفتیم .خیلی خوش گذشت تو هم با درسا کلی اسکوتربازی کردی و بهت خیلی خوش گذشت . شب که می خواستیم برگردیم خونه کلی گریه کردی بعدشم خوابت برد.عشق من الانم که برات می نویسم داری اسکوتربازی می کنی و کارتون می بینی. الهی پسرگلم همیشه سلامت باشی.
23 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام عزیزمامان عشق مامان من و باباجون روزتولدت شما رو بردیم سرزمین عجایب تا دلت خواست بازی کردی مخصوصاماشین برقی  .تاره مامانی رفتیم صورت تو گریم کردن شبیه یک گربه خوشگل شدی بعر عکس انداختیم که عکست رو دیدی . بهنیا جونم فردا همگی می خواهیم بریم پارک بانوان برات تولد بگیریم . عزیزمامان نمی دونم الان که این خاطرات کودکی تو می خونی چندساله شدی و چقدرازاین خاطرات لذت می بری.الهی که پسرم همیشه شاد و خرم و سربلند و موفق باشی.
22 ارديبهشت 1390

تولدت مبارک بهنیا جان

سلام مامان امروز تولدت پسرم شما واردچهارسالگی شدی میدونی ساعت چند به دنیا اومدی ساعت هشت و پنج دقیقه صبح توسط دکترفیروز صاحبدل دربیمارستان پارس. بابا ومامانی و خاله اعظم و مینا جون پشت دراتاق عمل منتظرپسرگلمون بودن.بهنیا جونم وقتی من ساعت 10بهوش اومدم و تورودیدیم اشک تو چشمام جمع شده بود ازخوشحالی گریه کردم باورم نمی شد تو داری دربغلم شیر میخوری روزخیلی خوبی بود . الانم که دارم برات این خاطرات رو می نویسم شما سه سالگیت تمام شده و واردچهارسالگی شدی . از1تا10 میشمری و از1تا5 انگلیسی می شمری.شعرتاب تاب عباسی رو می خونی.دست فرمون ماشین بازیتم حرف نداره .راستی یه چیزدیگه برات بنویسم مامانی دو هفته پیش باهم رفتیم کلاس ژیمناستیک ولی شما ازبغل من ت...
18 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام پسرگلم الان که برات دارم مینویسم جمعه است و من و تو تنها خونه هستیم باباجونم رفته دانشگاه توهم با ماشینات داری بازی میکنی و کارتون می بینی .بهنیا جونم دو روز دیگه تولدت شما وارد 4 سالگی می شی . امیدوارم هزارساله بشی و به مدارج بالابرسی عزیزدلم. ...
16 ارديبهشت 1390
1